کد مطلب:150320 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:150

وقتی فرهنگ ایمان رفت، بیخودی می آید
همه شما عزیزان نگران «بیخود شدن» خودتان هستید! گاهی اوقات هم از دست خودتان بدتان می آید كه چرا بیخود هستید؟ متاسفانه در فرهنگی كه در این چند ساله در جامعه ما رخنه كرده است پیر و جوان، عموما حس می كنند آن كاری كه از دست شان می آید را نمی توانند انجام دهند، شما فضای 8 سال جنگ تحمیلی را در نظر بگیرید، آن پیرزنی كه تخم مرغ هایش را به جبهه اهداء می كرد، حس می نمود كه قهرمان روی زمین است، آن شهید رزمنده نیز حس می كرد قهرمان روی زمین است، همه احساس می كردند «باخود» هستند، در نظام ولایی همه «باخود» هستند. ولی در نظام معاویه ای همه احساس می كنند «بیخود» شده اند حتی كسی هم كه دارد برج سازی می كند و پول پارو می كند حس می كند كه «بیخود» است مگر چه شد؟ وقتی فرهنگ ایمان رفت و فرهنگ روزمرگی آمد هیچ كس احساس وجود نمی كند. كجاست آن فرهنگی كه زمین را به آسمان و دنیا را به آخرت وصل می كند؟

كربلا شروعی بود برای اینكه انسان از «بیهوده بودن» به «بودن حقیقی» برگردد، و نمونه آن خود اصحاب كربلا بودند كه اگر در آن موقع شهید نمی شدند نهایتا چند سال بعد فوت می كردند ولی در آن صحنه و با آن فرهنگ بهترین «بودن» را در بهترین رفتن نمایش دادند.

شروع نمایش زشتی معاویه در برق عاشورا به درخشش آمد و چشم هایی هم كه تا به حال به دیدن عادت نكرده بودند - ولی چشم خود را هم به كلی نبسته بودند - دیدن را آغاز كردند و قضاوت شروع شد. امروز اكثر جوانان ما می دانند این زندگی آن چیزی نیست كه آنها می خواهند، ولی نمی دانند چه كار كنند. اگر فرهنگ حسین علیه السلام حاكم شود. جوان ما هر چند امروز سرگرم هوس ها شده است ولی چون


هنوز چشم خود را نسبت به حقایق نبسته است، می تواند ببیند. فرهنگ حسین علیه السلام فرهنگی است كه حق را می شناسد، بندگی را می شناسد، ایمان را می شناسد، باطل را می شناسد و در چنین فرهنگی است كه می توانیم آنچه را از دست داده ایم بیابیم و كشورمان را نجات دهیم. «دیدن» را حسین علیه السلام آغاز كرد و قضاوت شروع شد و گور فرهنگ پوچی ها كنده شد و این همه به جهت آن است كه «قدرت تشخیص هدف در فرهنگ معنوی به واقع ممكن است» الان جوانان ما، مردم ما نمی دانند چه كار كنند؟ اصلا گم شده اند، تلویزیون یك چیزی می گوید همه انجام می دهند چون نمی دانند چه كار كنند؟



من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش حالان شدم



چرا؟ چون نیستان مان را گم كرده ایم، چرا جامعه طوری شده است كه مردم به هر كاری بدون تأمل هجوم می آورند؟ اگر بگویید جهت عزاداری حضرت اباعبدالله علیه السلام این علم ها را این به اصطلاح علامت ها را، این صلیب ها را بردارید، یا علی، همه این كاره می شوند، چون نمی دانند چه كار كنند این كارها را می كنند، هدف را گم كرده اند و لذا بی هدف به هر كاری دست می زنند بلكه فرهنگ حسینی را پیدا كنند. شما اگر می خواهید بدانید كه چه كار كنید و به هدف خود برسید فقط در فرهنگ معنوی حسینی اسصت كه هدف گم شده پیدا می شود، ملت ما با حسین علیه السلام هدف گم شده خود را پیدا می كند. این حسین علیه السلام است كه در جامعه ما گم شده است. باید بگردیم حسین علیه السلام را پیدا كنیم. فرهنگ معاویه ای غربی، چون می داند نمی تواند مردم را راضی كند، فكر بعدش را هم نموده است و لذا مردم را به آرزوهای دور و دراز حواله می دهد و چشم های شان را به ناكجاآبادهای دوردست می اندازد تا واقعی ترین حقیقت را كه حسین علیه السلام است نبینند.

شما به حالا اباعبدالله علیه السلام و كلمات گوهربار آن حضرت در مقاطع مختلف تاریخ زندگانی حضرت نظر بیندازید، فكر می كنید حضرت چقدر فكر كرده است تا چه كاری انجام دهد؟ این جملات حضرت كه فرمود: «با بودن یزید، اسلام رفت» سنت رسول الله دارد می رود» «مردم دارند نابود می شوند» و یا جملات


حضرت در منی با خواص امت قبل از جریان كربلا، همه و همه نشان می دهد كه حضرت برای نجات جامعه خیلی فكر كرده است یا به تعبیر بهتر خیلی سوخته و خون جگر خورده است. ما هم باید فكر كنیم. دغدغه های حسین علیه السلام كمك تان می كند كه بفهمید چرا حسین علیه السلام این قدر زیبا كربلا را آراسته است. شما مطمئن باشید اگر اهل سنت، كتاب های خودشان را درباره ی اباعبدالله علیه السلام بخوانند متحول می شوند، احتیاجی هم نیست كه روایت های شیعه را بخوانند، آنچه مهم است این كه مسائل حسین علیه السلام جهان اسلام را می تواند زنده كند و ما آماده و منتظریم و می فهمیم كه شرایط كم كم در حال آماده شدن است. باید فرهنگ حسین علیه السلام را به جوانان مان نشان دهیم چون در غیر این صورت هر كاری بكنیم حسین را گم كرده ایم، و حسینی را جایگزین حسین كربلا كرده ایم كه دیگر این حسین، آن حسین نیست، مثل نمازی كه جایگزین نماز واقعی می كنیم.

«كربلا ایمان را به نمایش گذاشت» باید بفهمیم كه این ایمان چگونه پیدا شد؟ مسئله به این سادگی نیست، خیلی مهم است. مسلم بن عوسجه روی زمین كربلا افتاده است. حبی بن مظاهر بالای سرش می رسد، می گوید در این شرایط كه من كاری برایت نمی توانم بكنم، وصیتی هم بكنی، نمی توانم عمل كنم چرا كه تا ساعتی دیگر من هم شهید می شوم، مسلم بن عوسجه خون را از چشمانش پاك می كند در حالی كه مجروح است به اباعبدالله علیه السلام اشاره می كند و می گوید «مواظب این غریب باشد». اینها به چه چیزی دسترسی پیدا كرده اند! حضرت كه شب گذشته بیعت خود را برداشه بود، این یعنی كه بروید اگر بروید هیچ گناهی محسوب نمی شود، تعارف هم كه نكرد، من می خواهم عزیزان احساس كنند كه باید راجع به كربلا بسیار فكر كنند و به قول شهید مطهری (ره) یك حس ششم لازم است - البته این حس ششم تعبیر من است - منظور این است كه حسی دیگر در اصحاب كربلا بودكه حسین علیه السلام می شناختند. و می فهمیدند و حسی عجیب تر در وجود اباعبدالله علیه السلام بود كه می فهمید دارد برای بشریت چه كار می كند. من و شما گم شده ایم نمی دانیم راه كجاست!


قدرت تشخیث هدف، از فرهنگ به واقع معنوی زدودنی نیست.

یعنی اگر معنوی شدید، یك شخصیت ایمانی شدید، دیگر گم نمی شوید، دیگر پوچ نمی شوید هدف هایتان بیهوده نیست، و در یك كلام، از پوچی و بیهودگی نجات پیدا می كنید. خدا می داند كه هم اكنون جوانان تان را به دلیل كارهای بیهوده و پوچ دارید از دست می دهید، ما از «بی خودی» لبریز شده ایم، از «هیچی» پر شده ایم، از همین حالا خودتان را امتحان كنید، هر كاری می كنید از خودتان بپرسید: چرا چنین می كنم؟ آیا برای این است كه فلانی بدش نیاید؟ خوب چرا فلانی بدش نیاید؟ چون زشت است!! برای این و آن زندگی كردن پوچی است به قول جامی:



از پی رد و قبول عامه خود را خر مكن

زان كه نبود كار عامی جز خری یا خرخری



گاو را باور كند بهر خدایی عامیان

نوح را باور ندارد از پی پیغمبری



آری همین است، ملتی كه دنبال خدا نبود كه خدا چه می گوید، پوچ می شود، همه زندگی اش می شود ادا و این زندگی دیگر زندگی نیست. آری قدرت تشخیص هدف از فرهنگ به واقع معنوی زدودنی نیست. همچنانكه امید رهایی از پوچی و توان مبارزه با آن نیز فقط در فرهنگ معنوی ممكن است. به همین دلیل حسین علیه السلام راه عجیبی به ما نشان داد، آیا از خود نمی پرسید كه چرا امام حسین علیه السلام جنگ را اول شروع نمی كند؟ چرا نیزه اول را نمی اندازد؟ تمام تلاش حضرت این است كه روح معنوی در این صحنه دمیده شود، شما می داند كه حضرت در روز عاشورا چندین سخنرانی داشتند. در حالی كه سوار شتر می شدند و عمامه بر سر داشتند، و این گونه كارها در نزد عرب یعنی كه ما جنگی نداریم. ما آمده ایم انسان را نجات دهیم. حضرت صحبت های عجیبی داشتند. اصرار داشتند كه مردم بفهمند كه دارند گمراهی خودشان را ادامه می دهند.

با كربلا می شود طوری دیگر زندگی كرد، به صحنه كربلا خوب دقت كنید، منحرف ترین انسان ها در مقابل حضرت ایستاده اند، حضرت نه آنها را تصدیق می نمودند و نه به اصطلاح قهر می نمودند، صبر می كردند. راوی می گوید كه در روز عاشورا خیلی شلوغ می كردند تا حضرت نتواند حرف خود را بزند اما امام


حسین علیه السلام اینقدر صبر كردند كه بین خود آنها دعوا شد و خودشان شروع كردند به آرام نمودن لشگر، پس از آن، حضرت شروع كردن به صحبت كردن امام فرمودند: چرا می خواهید مرا بكشید؟ آیا مالی از شما برده ام؟ كسی را از شما كشته ام؟ بعد می گوید از خودتان بپرسید مگر پیامبر نگفت من و برادرم سرور جوانان اهل بهشت هستیم؟

آیا فكر می كنید امام حسین علیه السلام از مرگ می ترسد كه این چنین صحبت می كند؟ نه هرگز اینطور نیست، امام حسین علیه السلام قبل از آن در همان برخورد اول به حر گفته بود، مادرت به عزایت بنشیند، آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ امام در مكه فرمود: ما آمده ایم برویم و كشته شویم. عرض من این است كه فكر كنید چرا امام این گونه صحبت فرمودند؟

برای این كه از مسیر حق جدا و گرفتار پوچی نشویم هر كاری كه انجام می دهیم باید از خود بپرسیم چرا؟ اگر ما كاری بكنیم كه در آن عنصر ایمان نباشد فریب خواهیم خورد آنگاه معاویه ای زندگی می كنیم و حسین را می كشیم! و نمی فهمیم، پس وقتی از پوچی ترسیدیم، و وقتی پوچی را فهمیدیم و عمق فاجعه پوچ شدن را شناختیم، دست به دامان حسین علیه السلام می زنیم تا از این فاجعه بزرگ رها شویم. اولین پنجره نجات، نترسیدن از مرگ است، آن طور كه حسین علیه السلام نترسید و نه آن طور كه چنگیز نترسید و این كه بدانیم قدرت تشخیص هدف از فرهنگ به واقع معنوی زدودنی نیست.

خدایا به حق حسین علیه السلام ایمانی را كه حسین علیه السلام می طلبد در جان ما شعله ور بگردان.

خدایا به حق حسین علیه السلام یاد خودت و یاد حسین را هرگز از قلب ما بیرون مبر.

و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته